حورالعین بهشتی برای ازدواج!

متن مرتبط با «بهشتی» در سایت حورالعین بهشتی برای ازدواج! نوشته شده است

حوریان و دختران بهشتی

  • حوریان و دختران بهشتی حضرت علی(ع) فرمودند: " پس آن مؤمن با قوّت صد جوان باآن حوری جم/اع کند و یک معانقه با او هفتادسال طول می کشد.  مؤمن متحیّر می باشد که نظر به  کدام عضو حوری بکند، بر روی او یا برپُشت او  یا بر ساق او. برهرعضو اوکه نگاه می کند از شدّت نور وصفا، روی خودرا درآن مشاهده می نماید. پس دراین حال زندیگری براو مشرف میگردد که خوشروتر و خوشبوتر از اوّلی استبه نقل از محمد (ص):  ساختمان های بهشت خشتی از نقره و خشتی از طلاست و گل آن مشک اذفر است و سنگریزه آن لولو و یاقوت است و خاک آن زعفران است و هرکه وارد آن شود پیوسته متنعم است و از بدبختی بر کنار ، جاودان زنده است و نمیرد ، لباسشان کهنه نمی شود و ... . اگر زنی از زنان بهشت بر زمین نمودار شود زمین را از بوی مشک پر کند و نور خورشید و ماه ببرد . در اسرار معراج آمده : اگر یک حوری بهشت سر از دریچه ی بهشت به طرف دنیا بیرون کند از نور جمال او نور خورشید مضمحل و نابود می گردد ، هیچ بنده ای نیست که وارد بهشت شود مگر این که دو حوریه دربالای سر او و دو حوریه در پایین پای او می نشینند و با صدا و نوای خوش از برای او خوانندگی می کنند . حوری های بهشتی از خاک بهشت خلق شده اند و به قدری بدن آن ها لطیف است که مغز ساق پاهای آن ها از زیر هفتاد حله دیده می شود و خداوند به هر مومنی که وارد بهشت شود هشتصد حوریه ی باکره و چهار هزار حوریه ی بیوه تز, ...ادامه مطلب

  • حورالعین بهشتی برای ازدواج!

  • !قدرت تصرف کرامت و عنایت حضرت در این دنیا غیر قابل توصیف است داستان عنایت حورالعین بهشتی برای ازدواج به در خواست کننده ، کسی که خواسته بود برای ازدواج فقط با حورالعین بهشتی ازدواج کند : یک آشیخ علی بود در نجف ایشان سالها درس خوانده بود ولی ازدواج نکرده بود ، بعد آمده بود خدمت حضرت ابوالفضل و گفته بود آقا من ازدواج نکردم و حالا هم که می خواهم ازدواج کنم حورالعین بهشتی  از شما می خواهم به من همسری از جنس حورالعین بهشتی عنایت کنید ، گریه زیاد کرده بود و بعد از مدت زیادی که نتیجه نگرفته بود و از حورالعین بهشتی خبری نشده بود برگشته بود به نجف و دوباره به درسش چسبیده بود ، گفت : تا اینکه یک روز در حرم حضرت امیر بودم همین که از حرم بیرون آمدم دیدم یک خانم جوان من را صدا زد و گفت آقا جان بیا من را ببر و برای ازدواج برای خودت عقد کن ، گفتم من نمی تونم ، من طلبه هستم و امکانش نیست ولی قبول نکرد و همراه من آمد ، بهش گفتم خانم دنبال من نیا اینجا حوزه است و طلبه ها هستند ... ولی باز قبول نکرد ... آمد داخل مدرسه و به اجبار همراه من داخل حجره شد . به او گفتم در اینجا باش تا من برم به حجره طلبه های دیگر تاببینم فردا چه می شود ... آمدم از حجره بیرون ، او چادرش را از سر برداشته بود ، یک دفعه دیدم از حجره نور همین طور میزنه بیرون و تا آسمان می رود ، خیلی تعجب کردم رفتم گفتم شما کی هستید ؟ گفت : شما , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها